ساریناسارینا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

خوشگلترین دختر دنیای من

بدون عنوان

سارینای قشنگم امروز رفتیم خونه-(*++++/-*میبینی نمیزااری بنویسم )مادرجون و شما با علیرضا کلی بازی کردی و الان اومدیم خونه و دارم برات مینویسم و شما کنارم نشستی و صحبت میکنی میگی میخوام آشپزی کنم و الان گفتی دوست دارم مامان جون ومن کلی کیف کردم الان بابا جون اومد خونه تا بعد ....  
28 بهمن 1390

تولد بابا جون

سارینا جون 18 این ماه تولد بابا جون بود و امسال خیلی خوش گذشت چون 3 تایی بودیم و تو خیلی کارهای بامزه میکردی و ما رو میخندوندی .  حتما عکس  تولد رو میزارم و الان کنار هم نشستیم و شما کیفمو گرفتی و داری باهاش ور میری ای کاش میشد بیشتر دوسم داشتی چون وقتی دور و برت شلوغه به من توجه نمیکنی و این موضوع خیلی ناراحتم میکنه امیدوارم یه روزی این موضوع رو بفهمی و این قدر مامان رو ناراحت نکنی.دوست دارم .
20 بهمن 1390

19/11/90

سلام دخترم . الان ٢سال و ٣ ماهته و تقریباً بزرگ شدی و مامان خیلی خوشحالم هر چند خیلی چیزا رو میفهمی مثلا دیگه پوشکت نمیکنم و شصت نمیمکی اما هنوز لجبازیهات و بعضی خواستهات خیلی اذیتم میکنه . راستی برات بگم که عسلی کوچک رو برمیداری و صندلیت رو میزاری و بعد کتابها و دفتر نقاشیت رو  میزاری روش و نقاشی میکشی و از تو کامپیوتر آقای مداد رو میبینی و داری الفبا رو یاد میگیری البته من بهت فشار نمیارم و میخوام با علاقه خودت دنبالش کنی . عزیز دلم امیدوارم وقتی خاطراتتو میخونی خوشحال بشی.
19 بهمن 1390
1